دلم می خواهد زندگیام را موقت بدهم دست یک آدم دیگر
بگویم تو بازی کن تا من برگردم
نسوزیها ....
تنهایــے آבمــے را عــوض مے کنــב ؛
از تــو چیــزے مـے سازב که هیـچ وقــت نبــوבے . . .
گاهــے آنقـבر بـے تفـاوت مے شــوے که פـتـے اگر בر جایــے با هـــم בیـבیشـان
פـتـے پلـک هــم نــزنــے !
لباسهــایت בیگـر به تــو نمــے آینـــב
ساعــت ها به یک آهنــگ تکــرارے گــوش مـے کنــے
و هیــچ وقــت آهنــگ را פـفـظ نمے شــوے
شـب ها علامـت ســوال هاے ذهنــت را مـے شمــارے
و آפֿـــر هــم تا صبـح بیــבارے
تنهـایــے از تــو آבمــے مــے ســازב
کـه בیگـــر شبیــه "آבمــــــــ" نیســت . .
یه وقتایی که دلت گرفته…
بغض داری…
آروم نیستی!
دلت براش تنگ شده…
حوصله ی هیچکسو نداری!
به یاد لحظه ای بیوفت که :
اون همه ی بی قراری هایِ تو رو دید…
اما؛
چشماشو بست و رفت!
من بـــهـــــــــــــــانه می گیرم و
تــــــــــــــو
دهانـــــم را
با یک “بـــــــــــــوســــــــه” ببند…
لَحظـ ـه ی تَـوَلٌـבِ مَــטּ بـ ه هَمــآטּ ثـ ـآنیـ ه اﮮ بَــرمی گَـردَد . . .
کـ ه تـ ـو بـراﮮ اَولیــטּ بـ ـآر بـ ه مَــטּ گٌفتـﮯ . . .
★ בوستَـ ـت دارَم ★
باش فقط باش
همیــــن...
نه دست به جیب خواهی شد
نه وقتت برای من است
......فقط باش
هر جا هستی فقط باش تا درهوایت نفسی تازه کنم...
مـَـن نـِـمیفـَـهمـَـم چـِـرا هیچ کـَـس نـِـمے نـِـویـسـد از
از آغوشـِـشان از عـَـطر تــَـنـِـشـان
از صدایــِـشــان
از دلـْـگــَـرمے هایــِـشان...
پـُـ ـ ـررو مےشـَـونــْ ـد؟
خــُـب بـِـشـَـوند ...
مـَـگــَـر خـُـودِ مـا با هـَـر دوسـْـتــَـت دارمے
تا آسِـمـان نـَـرفتـِـهایم ؟
مـَـگــَـر ما بـِـہ اتـِـکــاء هـَـمیـن دستها
هـَـمیـن نـِـگاهها
هـَـمیـن آغوشـْ هـا، در بــِـزنگاه هاے زندگے
سـَـرِپا نــَـماندهایـ ـم ؟
مـَـن بـَـلـَـد نیستــَـم در سـایــِـہ،
دوسـَـت داشتـِـہ باشـَـم
مـَـن مےخواهـَـم خواستــَـنـَـم ..
گوش فـَـلـَـ ـک را کــَـر کــُـنــَـد
مـَـ ـن مےخواهـَـم
هـَـمـِــہ بــِـدانـَـند " مَــــــرد ِ مـَـن " بے هـَـمتــاسـْـت
مـَـن مے خواهـَـم
مَــردَمــ بــِـدانــَـد دوسـ ـتش دارمــ ....
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ
ﻣﺜﻞ ﺯﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﮑﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﺷﻬﺮ
ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮ
ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻮﻓﺎﻥ
ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪ
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ
ﻣﺜﻞ ﻋﺼﺮﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ
ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ
ﺗﻮﭖ ﮔﺮﺩﺍﻥ
ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻇﻠﻤﺖ
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩ
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ
ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ
گاهی دلت میخواد همه ی بغض هات از توی نگاهت خونده بشن
میدونی که جسارت گفتن کلمه هارو نداری
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری
باجمله ای مثل چیزی شده؟؟؟؟
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سرمیکشی
و بالبخندی سرد میگی ن..هیچی
آری تو راست می گویی، آسمان مال من است،
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمین، مال من است.
اما سهراب، تو قضاوت كن، بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمی دانم چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست.
صبر كن ای سهراب... قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین دلگیرم.
به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟ تو هرجور دلت خواست بیا!
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست كه ترك بردارد.
مثل مرمر شده است چینی نازك تنهایی من...
خورشیدی بودم پرگداز
که تلالو نگـــــاهم، هنـــوز
در آبگیر یخی جا مانده است . . .
تا اینکه ساحت سرد چشمانت
روزی مغلوبم کرد
شدم سیــــــاهه ای سپید ،
سیــــارکی سرد
که تنهایی اش
1-محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم
2-دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
5-این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که
7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این
وضع
11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13-خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر
16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .
من غرورم را مدیون بارانم
باران را سپاس که اشکـهایم را پـنهان کرد
باران را سپاس که آبرویم را خرید تا نفهمند آدم ها
که من از تنهایی نیست که قدم می زنم
من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم
بی آنکه بترسم از نگاه کسی....
نگو :
"بار گران بودیمو رفتیم".
نگو :
"نامهربون بودیمو رفتیم".
دلیل محکمی نیست
بگو :
با دیگران بودیم و رفتیم
نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن بید مجنون خزان زده
و کنار مرداب آرزوی های رنگی ام در کلبه را باز کن
و به سراغ بغض خیس پنجره برو ، حریر غمش را کنار بزن
مرا می یابی
تـــآبــــ تــآبـــــ عبــآسے ...
خــُـכآ کـُـجــا بوכے ؟
مگہ قــرـآر نبـوכ مــَـטּُ ننـכآزے ؟
جـِلد گِرفتــہ ام عِـشـقَـمـ را بـا خـیـال و خـاطِـره…
مَبادا کــہ تا بُخورد حَتـے گوشـہ ے اِحساسَم زیر دَستِ این هَمـہ تَنهایـے…
خُدآیآ وَقتـے دِلِت میگیرهـ چـِـہ ڪآر میکُنے ؟؟؟
میرے یـہ گوشـہِ میشنے؟؟؟
هے بآ نِگآت بآزے میڪُنے که یآدِش بِره میخوآستـہ گِریـہ کُنـہ؟؟؟
یـہ لیوآטּ میخورے تآ تَمآمـ بُغض ـهآت رو یڪ جآ قورت بِدے؟؟؟
بَعد اون وقت یآدت میآد ڪـہ خُدآیے و بآید تنهآ بآشے؟؟؟
خدآ جوטּ نِمیدونے مَن ایـטּ روز ـهآ چِه قَدر خُدآ بودمــ ....!؟!
اگـﮧ ایـכּ زِنــנِگـے باشــﮧ
اگـﮧ ایـכּ سـَـهمَمــ از נنیآωـت
مَـכּ ازمُرנכּ هَراωــمـ نیـωـت
یـﮧ حـωـے נاړҐ ایـכּ ړۅزا
ڪِﮧ گآهے با פֿـۅנҐمیگَمـ
ݜایَـנ مُــرנҐ، حَۅاωــمـ نیـωــت
قــَפـطـے رفیـق مـے آیــَב ...نـهَ هـفـت سـآل ، هفتـصـב ســآل !
בَر سـیـلـوے قلبــَم ذפֿـیـرهِ و پـنهـآنـت میـکنــَم .
بگــو ؛ کنعــآنیــآن منتــظر نبــآشنـב !
تـقسیـم شـבَنـــے نیسـتے פــَتـے اگــریعـقـوب بیـآیـَد
سر خــــط , سلام عزیزم
هواتو کرده بــــاز,این دل دوباره
تو خیلی وقته که تنــــهام گذاشتی
همین تنهایی تنــــها یادگاره
واست من چی بگم از حال و روزم
شب و روز کار این دل انتظاره
ملالی نیست جز غم نبودن تو
خوبِ من,خوبم اگه فاصله بذاره
بقیه متن در ادامه مطلب
ϰ-†нêmê§ |